گمان نکن تنهایی عذابم داد به سرزمین دیگری رفتم
به سرزمینی که عاشق نداشت
از زمینش تنها شراب میجوشید
از درختانش سیگار
فکر کردهای میمیرم در نبودنت ؟
فکر کردهای تنها آغوش تو را دارم ؟
همان شب سفر کردم به سرزمین دیگری
سرزمینی سفید سفید در بستری از اشکهای زلال
در آغوش فرشتهای رفتم
همان شب چشمانم را بستم که صبح را نبینم در آغوشش
او که مثل تو نبود
مرا با خود برد و هیچوقت رهایم نمیکند
فکر کردهای برمیگردم ؟
... The day they met, they never thought the story of their love was gonna be eternal...
کردهای ,تو ,آغوش ,سرزمین ,شب ,آغوششاو ,به سرزمین ,صبح را ,که صبح ,بستم که ,را بستم
درباره این سایت